تحویل سال1394
دردونه ی مامان بابا :
دیروز زیاد روبراه نبودم واسه ی همین نتونستم از پله ها برم پایین آخه نوبت دکتر داشتم عوضش بابایی رفت و کل شرح حالمو به خانوم دکتر گفت. بابایی که اومد گفت نمیتونیم واسه تحویل سال بریم شهرمون کلی ناراحت شده بودم آخه توی این هفت سالی که با هم بودیم همیشه سال تحویلو کنار خونواده هامون بودیم ، ولی خب عیبی نداره عوضش توی دل مامانی یه دردونه هستش که با وجود این دردونه خیلی زود ناراحتیمون رو فراموش کردیم.
بابایی شروع کرد به خونه تکونی و خریدوسایل سفره هفت سین، سفره هفت سین رو به کمک هم چیدیم ( عکساشو توی این پست برات می ذارم ) ، دست بابا مجید جون درد نکنه که توی این مدت خیلی زحمتمون رو کشیده.
توی لحظه تحویل سال 94 ( ساعت 11: 15 :2 صبح روز شنبه) اول از خداجون خواستیم دردونمون رو واسمون صحیح و سالم نگهداره و سایه پدر و مادرامون رو روی سرمون نگهدار باشه و کلی دعای دیگه......